هدیه

تا رسیدم خونه تلفنو برداشتم و به عطیه زنگ زدم

خودش خواسته بود

داشتیم حرف می زدیم که یهو چشمم به یه بسته رو میزم افتاد

آره این همون هدیه ی مریم بود که مژده اش رو روز تولدم بهم داد

...

دیگه نمی فهمیدم عطیه چی میگه

یه دستی و به هر مشقتی که بود بازش کردم

آره

یه کتاب بود

همون چیزی که همیشه دوس داشتم کسی به عنوان هدیه بهم بده

و این کتاب

این همه راه و اومده بود واسه ی من

نمیدونی چقدر فهمیدمش

چقدر حس اش کردم

چقدر پر شدم

...

...

اسم کتاب از راه دور اومدم هم

the kite runner

هس

تازشم

خیلی ام بست سلر بوده

*****************

حالا حسودیت نشه ها

شاید دادم توام خوندی

4 نظرات:

B.a.N.a.F.s.H.e گفت...

ای ول
خانوم نعیمی چطور بود؟
به مناسبت تولدت کشتی نگرفتین با هم؟
وای چه باکلاس و شیک
این جمله آخرو با لحن خودت بخون

فاطمه گفت...

اتفاقا کشتی هم گرفتیم
اما مزه نداد
می دونی چرا؟
چون تماشاچی هامون کم بودن
...
می دونی 2تا جمله ی آخر خیلی سریه،،،جز تعداد قلیلی از دوستان نمیتونن به کنه مفهوم اش پی ببرن
که البته...منم هیچ کمکی نمیتونم بکنم

mahtab گفت...

خیلیییی مبارک باشه
ولی نم دونم چرا دلم خیلی گرفت وقتی بلاگتو خوندم

فاطمه گفت...

میدونم حسودیت شد آقا جون

ارسال یک نظر