پاچه شلوارمو بالا میزنم.
پامو میزارم توی آب...اینقد سرده که مغز استخونم تیر میکشه!
اما دوس دارم این سرمارو وقتی وجودم داره از گرما تبخیر میشه!!
...
به زنبور بیچاره ی روی آب زل می زنم...
نمیدونم اگه زنبوره میدونس واسه دو تا غلپ آب هلاک میشه بازم میومد اینطرفا آب بخوره؟؟! یا ترجیح میداد با تشنگی اش بسازه.
...
چشامو می بندم!
دلم می خواس شرایط محیطی و فیزیکی میذاشتن الان وسط استخر باشم...اونموقع همه ی اعضای بدنم رو تا اونجا که می تونستم از هم دور میکردم...سبک می شدمو نفسم رو خالی می کردم تا شاید خالی می شدم از درد!
...
با سوزش زانوم چشامو باز می کنم
نمیدونم چه موجودی بود که یه دایره ی قرمز با شعاع 1سانتی متر روی زانوم کشید.
...
ولش کن...بذار بسوزه...اونقدر ها هم مهم نیس.
...
چشامو دوباره می بندم
...
خدایا چقدر دوس دارم وقتی باهات تنها میشم
...
پاهامو روی آب تکون میدم
موج میکشم
نفس می کشم
و تا ته فرو میرم!

8 نظرات:

Elham گفت...

***

حیف که من شنا بلد نیستم !!!!





***
Elham
***

B.a.N.a.F.s.H.e گفت...

خدایا چقدر دوس دارم وقتی باهات تنها میشم


اینجا کجا بود اون وقت؟!

فاطمه گفت...

لب استخر بود دیگه!
هیشکی ام نبود.

فاطمه گفت...

الهام جون بیا خودم یادت میدم:D

سپیده گفت...

بارون بارونه زمینا تر می شن...
ره ره مون داره میره پیش داداش محسن
ما چی کار کنیم؟:(((
زود بیا
خوب؟

فاطمه گفت...

وای سپیده اینقد هی گفتین منم داره باورم میشه که خیلی سخته تحمل اینکه 2ماه با هم نباشیم...
رفتم اونجا کلی عکس میذارم فیس بوک اونم فقط مخصوص تو...فاطمه هم بره فیس بوک بسازه:D

پیمان بهمنی گفت...

چقد نوشته هاتو دوست دارم من !!!
سادگیش و صمیمیتش منو مجذوب خودش کرده .

فاطمه گفت...

مرسی توت فرنگی...اما من دیگه طاقته حمل هندونه ندارم.

ارسال یک نظر