یه مدتیه درد قفسه ی سینه بازم اومده سراغم

دارم می ترکم

لیوانی که بابام یک چهارمشو برام چای ریخته جلومه
دستمو دورش میگیرم...سرد به نظر میاد! یه قلپشو می دم پایین؛ سردتر از اون چیزیه که همیشه می خورم اما زود می کشمش بالا و به تفاله هاش نگاه می کنم.
تو دلم می گم دستت درد نکنه بابا

چمه؟
نمیدونم!!
مثلا دو روز تا عروسی زهرا مونده و من باید بپرم بالا و پایین
اما مگه این درد میذاره؟
آخه میدونی، همش هم این درد نیس؛ چیزای دیگه ام خودم اضافش کردم.
یه چیزایی هس که نمی دونم کی می خوام دس از سرشون وردارم!!!

خدایا خیلی وقته آرزو می کنم کاش بغلم می کردی.
دلم می خواس تو بغلت از خودم شکایت می کردم؛
دلم می خواس لمس می کردم که بهم پناه دادی و با وجود همه ی بدی هام هنوزم دوسم داری.

!انگار یکی جلوی نفس کشیدنمو گرفته

دلم برا الهه هم خیلی تنگ شده!!
خیلی بهش فکر می کنم.

چشمامو پایین میارم،
نگام به انگشتام میرسه
بعضی وقتا چقد بهشون بالیدم

الهه هم خیلی چیزا داشت که بهشون بباله
اما همش رفت زیر خاک
نشونه ی جسم ظریف اش شد یه سنگ زمخت
چقد دلم می خواس خانواده ی مروتی هنوز هم شاد بودن
احساس شرم میکنم!

الان کلی مهمون داریم
عروسی زهراس
باید شاد باشم

اگه خودم بذارم!

8 نظرات:

مهتاب گفت...

زهرا کیه نوه ی گلم؟

الهه که فوت کرد با شوهر مریم نسبتی داشته؟
خدا بیامرزتش:-(

انقد خودتو ناراحت نکن
انقدر هم نا امید نباش
تو که همیشه حرفای امیدوار کننده میزنی نباید اینجوری باشی :-*

مهتاب گفت...

در ضمن این دردای جسمی همش ریشه عصبی داره
مثل استخون دردای پیش دانشگاهی
یادته؟
یه کم به فکر خودت باش

فاطمه گفت...

آقا جون گلم؛

زهرا دختر عمه ی منه!
آمریکا بود.اومد اینجا ازدواج کرد.

الهه خواهر محمد ( مروتی) بود! چند سال هم از محمد کوچیکتر بود.

آره
یادمه هر دفعه مشت میزدم تو بازوت حالت بد میشد:D

مهتاب گفت...

وای خدای من
خدا بیامرزتش

B.a.N.a.F.s.H.e گفت...

خدا رحمتش کنه...
من فکر کردم دوستت بود
چرا اینجور شد؟
:(
منم که معدم پکیده

فاطمه گفت...

نمیدونم چی بگم بنفشه!

ماشین اشون چپ کرد و الهه فوت کرد.
خیلی ساده و باور نکردنی همه چی تموم شد.

واقعا واسه معده ات باید یه فکری بکنیا، بچه تو همش 21 سالته و این وضعته...خنگ!!:D

B.a.N.a.F.s.H.e گفت...

آدم با نن جونش اینجوری حرف نمیزنه بی ادب

فاطمه گفت...

آخه من به فکر خودتم
دعوام نکن:((

ارسال یک نظر